به نظر میرسد هنر زندگی نزد حافظ، دو مؤلّفهی اصلی دارد: شادخواری(سرمستانه زیستن) و زیبابینی(عیبپوشی). این دو مؤلفه دستِکم در دو موضع از دیوان او آمده است:
به پیر میکده گفتم که «چیست راه نجات؟»
بخواست جام می و گفت: «عیب پوشیدن»
سؤالی به غایت مهم میپرسد: راه نجات. و پاسخ این است: جام می و عیبپوشی. جامِ می اشاره به شادخواری و سرمستانه زیستن است و عیبپوشی تعبیری دیگر از زیبانگری.
همین نکته را در بیتی دیگر بیان میکند:
دو نصیحت کُنمت بشنو و صد گنج ببر:
از درِ عیش درآ و به رهِ عیب، مپوی
در این بیت نیز دو توصیهی اساسی حافظ، متناظرِ همان بیت پیشین است: ورود از درِ عیش و تنعّم و سلوکِ طریقِ زیبانگری.
شاد زیستن، برآمده از نوع جهاننگری اوست. حافظ میگوید بنیاد عُمر بر باد است و جهان و کارِ جهان جمله هیچ بر هیچ است. در عرصهای که حتی تخت سلیمان به باد میرود و همه چیز معروض فنا و زوال است و این جهانِ خراب، سرِ آن دارد که از خاک ما خِشت بسازد و همگی آخر الامر گِلِ کوزهکران میشویم، بهتر که سخت نگیریم و برکنارِ از وسوسهی عقل سوداگر و اندیشهی مُدام به سود و زیان، صحبت گل را غنیمت بشماریم.
میگوید «دمی با غم به سر بُردن جهان یکسر نمیارزد». علت عمدهی غمناکیهای ما این است که جهان را خیلی جدّی و سخت گرفتهایم، غافل از اینکه «حاصل کارگه کون و مکان اين همه نيست». میگوید بیا به بازارِ جهان نگاه کنیم و سود و آزارِ آن را جمع و تفریق کنیم، تا پی ببریم هیچکس در این بازار، بَرنده نیست. همه بازندهاند و بهتر که لحظات کوتاه زندگی را به سرور سپری کنیم:
نقد بازارِ جهان بنگر و آزارِ جهان
گر شما را نه بس این سود و زیان، ما را بس
سببِ تأکید حافظ بر شادخواری، جهاننگری اوست: غمِ دنیای دنی چند خوری باده بخور / حیف باشد دلِ دانا که مشوش باشد. میگوید بازیگهِ دنیا ارزش غم خوردن ندارد و حیف است که جهانی چنین سستبُنیاد، اسباب اندوه باشد. در این کار و بارِ هیچ در هیچ جهان که حافظ میگوید هزار بار این نکته را آزموده است، چه اصلی مهمتر از همدستی با ساقی و مقابله با لشکر غم؟
اول نصیحت حافظ این است: شاد باش، چرا که جهان، ارزش غم خوردن ندارد.
نصیحت دوم حافظ این است که عیبپوشی کن.
تا جایی که میتوانی در همین جهان خرابِ هیچ در هیچ، با دیدهی زیبانگر زندگی کن. به ویژه در رابطهی با همنوعانت، به آن ودیعتِ محبتی که در سینهی هر کسی است بنگر و نه کاستیها و گناهان. آنکه هنرمند است، از عیبها چشمپوشی میکند:
کمالِ سرّ محبت ببین، نه نقصِ گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
خوی و خصلتِ زاهدانه که به شدت محل نقد حافظ است، عیببینی است:
یا رب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید
دودِ آهیش در آیینهی ادراک انداز
زاهدان، به گناهان و کمکاریهای دیگران، نظری عتابآلود دارند و همین سببِ عبوسی و تُرشرویی آنان است.
زیبانگری و عیبپوشی که مؤلفهی اصلی هنر زندگی نزد حافظ است، به خوشخویی، خوشرویی، پذیرش و مدارا میانجامد. درست نقطهی مقابلِ «عبوسِ زهد» و «پشیمنهپوشِ تُندخو». عیببینی از نظر حافظ، عاملِ تُرشرویی و سختگیری است.
پیرِ مغان، چرا اینهمه مهربان و خوشخوی است؟ چون عیبپوش و زیبابین است:
نیکی پیرِ مغان بین که چو ما بَدمستان
هر چه کردیم به چشمِ کرمش زیبا بود
همین زیبانگری و عیبپوشی است که سبب شده پیر خرابات، لطف مُدام داشته باشد:
بندهی پیر خراباتم که لطفش دایم است
ور نه لطف شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست
شیخ و زاهد، هر وقت عیب و گناهی ببینند، لطفشان رنگ میبازد، اما پیر خرابات، به سببِ عیبپوشی، همواره مهربان است.
توصیه به عیبپوشی، عمدتاً ناظر به روابط انسانی است. عیبپوشی و زیبابینی میتواند زمینهسازِ عشق و دوستی باشد:
منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
بد دیدن، دیدهآلودن است. آلوده شدن است. وقتی چشمِ عیببین داشته باشیم، از دوست داشتن دیگران، باز میمانیم.
به نظر میرسد برآمده از این نگاه زیبابین و خطاپوش است که پیرِ حافظ میگوید هیچ کم و کاستی در عالَم خلقت ندیده:
پیرِ ما گفت خطا بر قلمِ صُنع نرفت
آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد
او والیانی را میپسندد که «خطابخشِ جرمپوش» و یا «جُرمبخشِ عیب پوش» هستند.
توصیه به عیبپوشی، مبتنی بر کتمان واقعیتهای تلخ و ناراستیهای موجود نیست، بلکه ناشی از «ارادهی به زیبا دیدن» است. حافظ میداند که جهانِ «فرهادکُش»، «پیر است و بیبُنیاد» و از این بیبنیادی و عاشقکُشی، فریاد هم میکشد؛ اما همچنان توصیه میکند که به رغمِ این بیدادها «با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام».
دلت اگر چه خونین است، اما بخند، عیبپوشی کن، و از یاد مَبَر: دمی با غم به سر بُردن، جهان یکسر نمیارزد.
نظرات